سلام
دوستان گاهی انسان فکر می کند کارهای را که انجام می دهد درست است و سالیان سال این کاررا انجام می دهد ولی یکدفعه متوجه می شود این کارهای اودرطول این سالیان عبث بوده و او عمر خودراتباه کرده است حکیم سخن شیخ جامی در کتاب کشکول به زیبایی این حکایت مرد زاهد و نماز سی ساله را بیان کرده است
زاهدی را دیدم که دائم درحال نماز خواندن بود و پس از هر نماز می گریست به وی نزدیک شدم و گفتم ای شیخ چرا چنین می کنی دمی بیاسای و اینقدر خودرا به زحمت نیانداز نشنیدی خدا در هر کار اعتدال قرار داده شیخ گفت جوان وقت تنگ است من هنوز در اول راه هستم اصرار کردم تا حکایت خودرا برای من بازگو کند گفت سی سال بود که هرروز اول وقت در نماز حاضر می شدم و نماز را دراول صف می خواندم یک روز به سبب کاری دیر کردم و وقتی رسیدم در صف اول جا نبود بناچار در صف دوم نماز ایستادم و نماز را خواندم ولی به این سبب که در صف دوم بودم احساس شرمساری کردم و به زحمت به صف اول رفتم و خودرا در آن صف جا دادم تا نماز را ادامه دهم و آنگاه دردرونم نهیبی شنیدم ای مرد سی سال است که نماز می خوانی که توجه مردم را جلب کنی تا انها تورا از پیشگامان کارهای خیر بدانند و احساس لذت کنی انگاه فهمیدم نمازهایم همه آلوده به ریا بوده ودر این مدت من بیهوده خودرا گول زدم بنابر این اکنون در حال بجای آوردن قضاهای آن نمازهای خوانده شده هستم
وقتی این حکایات را شنیدم به حال آن زاهد رشک بردم چرا که او راه را بازیافته بود ولی من و امثال من هنوز سرگردان در راه بیراه هستیم